ابتدا فکر می کردم که پدربزرگ در پایان آن خواهد مرد، اما برعکس شد: او دختر بیچاره را لعنت کرد و یک سطل اسپرم را نیز در بیدمشک ریخت. البته تقریباً تمام کارهایی که دختر به تنهایی انجام می داد، اما پدربزرگ نیز در بالای آن قرار داشت: در آن سن، بسیاری از آنها اصلاً نمی توانند کار سختی را تحمل کنند. دختر به طرز شگفت انگیزی می مکد: بدون مشکل کل خروس را می بلعد، من خودم او را لعنت می کردم!
خوب، با قضاوت از طریقی که همه چیز اتفاق می افتد، این دختر مدتهاست رویای چنین رابطه جنسی را در سر می پروراند و فکر می کنم بیهوده نیست که او تصمیم گرفته است از این طریق هزینه کند، یا از نظر جنسی رضایت کافی نیست یا فقط تجربه وجود دارد. در کل، او کاملاً او را لعنت می کند، او واقعاً از آن خوشش می آید، با قضاوت در مورد ناله ها و آه ها، و زمان از همه انتظارات او فراتر رفته است، به احتمال زیاد او بیش از یک بار در رختخواب او ظاهر می شود.